کرده ام سرمشق حیرت سرو موزون تورا


ناله می خوانم بلندیهای مضمون تو را

شام پرورد غمم با صبح اقبالم چه کار


تیره بختی سایهٔ بید است مجنون تو را

خاکهای این چمن می بایدم بر سر زدن


بسکه گل پوشید نقش پای گلگون تو را

ساز محشرگشت آفاق از نگاه حیرتم


درنی مژگان چه فریاد است مفتون تو را

شور استغنابرون از پرده های عجز نیست


رشتهٔ ماسخت پیچیده ست قانون تو را

فهم یکتایی ست فرق اعتبارات دویی


عمرهاشد خوانده ام برخویش افسون تورا

هرچه می بینم سراغی از خیالت می دهد


هردو عالم یک سر زانوست محزون تورا

ای دل دیوانه صبری کز سویدا چاره نیست


دیدهٔ آهو فرو برده ست هامون تو را

بیدل آزادی گر استقبال آغوشت کند


آنقدر واشوکه نتوان بست مضمون تو را